جدول جو
جدول جو

معنی عزم افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

عزم افتادن
(خوَیْ /خَیْ / خِیْ / خُیْ کَ دَ)
عزم فتادن. عازم شدن. قصد کردن:
نه پایه قدر او ز نهم آسمان گذشت
هرگاه عزم او بسوی آسمان فتاد.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ بَ)
با یکدیگر تلاقی کردن. بیکدیگر رسیدن:
چهار کس را داد مردی یک درم
هر یکی از شهری افتاده بهم.
مولوی.
، که درد نیارد. که موجب درد نشود: کافور، آمپولی بی درد است، بی غم و اندوه. بی مصیبت و اضطراب:
رخ بدسگالان تو زرد باد
وزان رفته جان تو بی درد باد.
فردوسی.
از آن کشتگان شاه بی درد باد
رخ بدسگالان تو زرد باد.
فردوسی.
، بی زحمت. بی اذیت:
می خوری به که روی طاعت بی درد کنی
اندکی درد به از طاعت بسیار مرا.
خاقانی.
- بی دردسر، بی زحمت. بی رنج و اذیت.
، مجازاً، آن که تأثر و تألم از نکوهش ندارد. بی غیرت. بی ننگ و عار یعنی ملازم ننگ و عار. آنکه اورا لوم لائم و نکوهش نکوهنده اثر نکند. لاابالی. بی عار و ننگ. بی ننگ و عار. بی حمیت. (یادداشت مؤلف) :
نه اشک روان نه رخ زردی
اﷲ اﷲ تو چه بی دردی.
شیخ بهائی.
، بیرحم و نامهربان. (ناظم الاطباء). بیرحم. شقی، یکی از اسماء معشوق. (از آنندراج). و رجوع به درد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ بِ خُ رَ / رِ دَ)
نمایان شدن. عرضه شدن. ارائه گردیدن، به عرض رسیدن مطلبی، پیشنهاد شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ شَ دَ وَ دَ)
پس ماندن: عقب افتادن از قافله، تأخیر کردن درادای چیزی: عقب افتادن مواجب. عقب افتادن مالیات
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ دَ)
کرم اوفتادن. رجوع به کرم اوفتادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناگاه کسی یا چیزی را دیدن. لازم از چشم افکندن بر چیزی. (آنندراج).
- از چشم افتادن، بی اعتبار شدن در نظر کسی. (غیاث) (ناظم الاطباء) :
از آنکه چشم من از طلعت تو محجوبست
چو اشک مردم چشم خودم ز چشم افتاد.
جمال الدین (از فرهنگ ضیاء).
چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شودبه اقامت.
سعدی.
هر آدمی که دو چشمش برآن جمال افتد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین گوید.
سعدی.
صد بار تا ز پوست نیایی برون چو مار
چشم تو بی حجاب نیفتد بروی گنج.
صائب.
- چشم افتادن برچیزی، نگاه واقع شدن بچیزی. (فرهنگ نظام). خیره شدن نگاه بر کسی یا چیزی. دیدن و رؤیت کردن کسی یا چیزی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
رحم آمدن. مهر پیدا کردن:
شکارانداز ما را تا کی افتد رحم در خاطر
رگی داریم و شمشیری سری داریم و فتراکی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
چشم بر چیزی. واقع شدن نگاه بدان خیره شدن نظر بر کسی یا چیزی دیدن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض افتادن
تصویر عرض افتادن
پیشنهاد شدن، نمایانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام افتادن
تصویر کام افتادن
مردن در گذشتن: (ابو مسلم از منجمان شنیده بود که او را کام بروم افتد) (مجمل التواریخ و القصص)
فرهنگ لغت هوشیار
بجد مشغول شدن بکاری: بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او باز نشکیبم همی یک ساعت از دیدار او. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهم افتادن
تصویر وهم افتادن
پنداشتن سمرا دیدن گمان خطاکردن پنداشتن: (... ونشان وی آن بود که اگر شرم دارد یا بترسد جماع نتواند کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم افتادن
تصویر بهم افتادن
با هم گلاویز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
يتخلّف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
Lag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
retarder
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
geride kalmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
پیچھے رہنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
পিছিয়ে থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
ล่าช้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
kuchelewa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
遅れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
отставать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
להתעכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
늦어지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
tertinggal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
vertragen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
rallentare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
retrasar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
atrasar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
opóźniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
відставати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
verzögern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عقب افتادن
تصویر عقب افتادن
पिछे रहना
دیکشنری فارسی به هندی